بندرعباس

اکبر شیرازی

بندرعباس

فروردین ۲۰م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

ایران مغرور همواره زیباس

مرزش گهر بار خاکش پر الماس

من ساکن هستم در پایتختش

اما کنم کار در بندر عباس

 

این شعر در تاریخ یکشنبه, فروردین ۲۰م، ۱۳۹۱ ساعت ۱۲:۰۳ بعد از ظهر در دسته بدون دسته ‌بندی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

آفتاب مهربانی ، مادر من

اکبر شیرازی

آفتاب مهربانی ، مادر من

فروردین ۲۷م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

آفتاب مهربانی

در زمستان

بر سر من

طلعتی ازآسمانها

گرم و تابان

دربرمن

در بهشتم گوئیا من

بی نیاز از

آرزوها (۱)

چونکه اینجا در کنارِ

من نشسته

مادر من

————

(۱) بجای آرزوها عالمینم بود که به پیشنهاد استاد خوبم آقای رحیمی اصلاحش کردم

این شعر در تاریخ یکشنبه, فروردین ۲۷م، ۱۳۹۱ ساعت ۶:۱۳ بعد از ظهر در دسته رباعی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

دلتنگ و غریبم

اکبر شیرازی

دلتنگ و غریبم

فروردین ۲۶م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

چندی است غزل دور ز بابائیه خویش است

یارب نظری کن و ببین چه دل پریش است

زین دوری ناخواسته دلگیر شدم من

دلتنگ و غریبم و زمینگیر شدم من

اوضاع من اینگونه نه بر وفق مراد است

نه نور امیدی است به این دیده نه شاد است

ای کاش که دوری ز جهان رخت ببندد

تا عاشق درمانده به دلدار بخندد

ای ایزد یکتا مددی کن که ببینم غزلم را

آغوش بگیرم بزنم بوسه خورم من عسلم را

این شعر در تاریخ شنبه, فروردین ۲۶م، ۱۳۹۱ ساعت ۲:۳۷ بعد از ظهر در دسته بدون دسته ‌بندی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

غزلم

اکبر شیرازی

غزلم

فروردین ۲۳م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

قربون اون اخمت بابائی

تنگ شدست من دلم

برای عشقم غزلم

کی میشه من برم پیشش

اونم بیاد تو بغلم

این شعر در تاریخ چهارشنبه, فروردین ۲۳م، ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۵ قبل از ظهر در دسته بدون دسته ‌بندی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

برای غزلم

اکبر شیرازی

برای غزلم

فروردین ۲۲م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

هر وقت بهش زنگ میزنم گوشی رو می برن نزدیکش میگه آغــــون

عشق من غزل

***************

اسیر چشم تو منم

فدای تو جان و تنم

آغون بگو عزیزمن

من به تو زنگ می زنم!

این شعر در تاریخ سه شنبه, فروردین ۲۲م، ۱۳۹۱ ساعت ۳:۰۷ بعد از ظهر در دسته بدون دسته ‌بندی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

شمال و بندر

اکبر شیرازی

شمال و بندر

فروردین ۲۱م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

سلام

با یکی از همکارام صحبت میکردیم در مورد شمالیهایی که در جنوب همکار ما هستند . ضمن احترام برای تمام شمالیهای عزیز دوستم شوخی میکرد که خدایا چه کنیم هرجا میرویم این شمالیها هستند . من این قطعه رو براساس این صحبت گفتم :

مرا امید وصل تو محال است

ببین کارم عزیزم ضد حال است

تصور کرده بودم بندرستم

نگو اینجای بخشی از شمال است

این شعر در تاریخ دوشنبه, فروردین ۲۱م، ۱۳۹۱ ساعت ۶:۲۵ قبل از ظهر در دسته بدون دسته ‌بندی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

مهر تو

اکبر شیرازی

مهر تو

فروردین ۲۱م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

من از مهر تو شاعر گشتم امروز

میان قلبت حاضر گشتم امروز

اگر عشقم به محبوبم خلافست

من از عشق تو کافر گشتم امروز

این شعر در تاریخ دوشنبه, فروردین ۲۱م، ۱۳۹۱ ساعت ۳:۴۳ بعد از ظهر در دسته بدون دسته ‌بندی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

آشوب

اکبر شیرازی

آشوب

فروردین ۲۱م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

خوب تر از خوب توئی

مونس و محبوب تویی

سنگ صبور تو منم

در دلم آشوب تویی

این شعر در تاریخ دوشنبه, فروردین ۲۱م، ۱۳۹۱ ساعت ۳:۳۶ بعد از ظهر در دسته بدون دسته ‌بندی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

حرف

اکبر شیرازی

حرف

فروردین ۲۱م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

مرا آزرده خاطر می کند حرف

کند روحیه ام را آب چون برف

چرا ای نازنین با حرفهایت

به جسمم میزنی زخمی چنان ژرف

این شعر در تاریخ دوشنبه, فروردین ۲۱م، ۱۳۹۱ ساعت ۳:۰۶ بعد از ظهر در دسته بدون دسته ‌بندی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

دیروز که رفتم خونه

اکبر شیرازی

دیروز که رفتم خونه

فروردین ۲۰م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

سلام سال ۱۳۸۵ که هنوز بچه هام ازدواج نکرده و دانشجو بودند یه روز نشستم اتفاقاتی که در طول روز می افته رو به شعر نوشتم میدونم اشکال زیاد داره ولی مخصوصا اینجا می نویسم تا از اساتید و خوانندگان عزیز دعوت کنم ایراداتش رو بهم بگن تا شاید یاد بگیرم فقط یه خواهش دارم لطفا هر جایی که به نظرتون مشکل داره و به شعر نمیاد (ببخشید زیاد هم هست !!) اگه زحمت بکشید بجایش بیت یا مصرع مناسب پیشنهاد کنید هم خیلی ممنون میشم هم بهتر یاد میگیرم . قربان همه تان

دیروز که رفتم خونه

رفتم تو آشپزخونه

یخچالو باز کردم

دستو دراز کردم

یه سیب و یه پرتقال

با چاقو بردم تو هال

جاتون خالی چه چسبید

یه وقت به من نخندید

تا اومدم بشینم

یه کمی فیلم ببینم

یه لیستی دستم رسید

باید می رفتم خرید

تازه رسیده بودم

خواب که ندیده بودم

من اگه لیست داشتم

تو راه خریده بودم

درد سرت نمیدم

من رفتم و خریدم

چیزهایی که آوردم

تو آشپز خونه بردم

لباسمو در آوردم

یک کمی آب خوردم

تا اومدم بشینم

یه کمی فیلم ببینم

دیدم اس ام اس رسید

هوش و حواسم پرید

پیام دخترم بود

میگفت بابا بیا زود

از این کتاب خونه

منو ببر به خونه

درس میخونه تو اونجا

هر روز عصرا و شبا

باهم اومدیم خونه

د وباره آشپزخونه

ایندفه شام خوردم

فیلم و ز یاد بردم

از بس که خسته بودم

چشمامو بسته بودم

گوشم اذانو شنید

خواب ، از چشمم پرید

بعد از نماز و دعا

زیارت عاشورا

دیدم یکی صدام کرد

با ساعت آشنام کرد

گفت بابا دیرم میشه

دوستم اسیرم میشه

من رو ببر مثل باد

تا متروی میرداماد

کرج میره دانشگاه

جمعه و پنجشنبه ها

خواب از سر من پرید

اون به دانشگاش رسید

وقتی که بر میگشتم

سرعتی هم نداشتم

دیدم صدایی میاد

یه جور بوهایی میاد

زدم کنار ماشینو

رفتم ببینم اینو

دیدم که پنچر شدم

بد که نه بدتر شدم

رفتم لاستیک بیارم

دیدم زاپاس ندارم

خسته و مونده شدم

انگار چلونده شدم

من با زاپاس رفتم

پنچریشو گرفتم

گازیدم و گازیدم

تا به خونه رسیدم

دیرم شده بود انگار

دیر نرسم سر کار

دستمو صابون زدم

یه چایی و نون زدم

پسر بزرگم رسید

اومد تا من رو بدید

گفت بابا بدو دیره

آخه فاطمی میره

از خونه پائین شدیم

سوار ماشین شدیم

اون رو ونک رسوندم

بازم ماشینو روندم

ساعت هفت و نیم شده

الان میگن جیم شد

دیرم شده دوباره

ای کارمند بیچاره

بالاخره رسیدم

من کارتمو کشیدم

رفتم محل کارم

یکم پول در بیارم

لم بدم و چت کنم

تا استراحت کنم

آخیش خدایا شکرت

چه روزگاری دارم

تو این دور و زمونه

چه کار و باری دارم

خدای مهربونم

خودم اینو میدونم

شکر میکنم تو را من

چونکه سلامتم من

یکی بگه به بنده

عشق کیلویی چنده

تو زندگیهای ما

دوندگی های ما

عشق یه بچه بازی است

دل ما به اون هم راضی است


این شعر در تاریخ یکشنبه, فروردین ۲۰م، ۱۳۹۱ ساعت ۶:۱۱ قبل از ظهر در دسته مثنوی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

در باره نوه ام غزل – 2

اکبر شیرازی

در باره نوه ام غزل – ۲

فروردین ۱۸م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی 

این شعر را وقتی غزل به دنیا آمد گفتم – از وقتی خبر رسید که دارم نوه دار میشوم تا بدنیا آمدنش را آورده ام (محمد و لیلا پدر و مادر غزل هستند)

عید که آمد پدید ، سبزه بر آمد ز آب

داد خبر قاصدک گفت که بنما شتاب

باغ محمد کنون یک گل تازه دارد

روشن و باصفا شد خانه چنان آفتاب

چند صباحی گذشت چرخ زمان چرخ زد

شور بپا گشته بود ما همه در تب و تاب

یکی به فکر خرید یکی به دنبال اسم

نه بود آرام کس نه دیده ای داشت خواب

به روز بیست و سوم ، آذر سال نود

خدا به لیلا بداد یک غزل ناب ناب

روح گرفت جسم ما از این گل بهشتی

مست و غزلخوان شدیم ز یک پیاله شراب

صبر برای خدا چونکه نمودیم ما

چقدر خوب و زیبا داد به ما حق جواب

امید در زندگی تازه زده جوانه

نقشه ی نا امیدی بگشت نقشِ بر آب

این شعر در تاریخ جمعه, فروردین ۱۸م، ۱۳۹۱ ساعت ۴:۲۲ بعد از ظهر در دسته غزل ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید. 
ادامه نوشته

در باره نوه ام غزل – ۱

اکبر شیرازی

در باره نوه ام غزل – ۱

فروردین ۱۸م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

غزل کوچولو متولد آذرماه ۹۰ هست این شعر را با ایده از یکی از شعرای فکر کنم یمینی شریف برای او گفتم (با عرض معذرت بخاطر اشکالاتش)

غزل جان مهربان است

عزیز کودکان است

چه زیبا میگه آغون

غزل شیرین زبان است

غزل زیبا و خوش رو

چو ماه آسمان است

غزل امید بابا

غزل عشق مامان است

غزل روح مامانی

بابایی را چو جان است

غزل با عمه جانش

همیشه شادمان است

برای کل فامیل

غزل آرام جان است

زعالم هست برتر

غزل ، جان جهان است

نمی ترسد عزیزم

غزل یک پهلوان است

غزل ، خورشید آذر

غزل ، گل در خزان است

این شعر در تاریخ جمعه, فروردین ۱۸م، ۱۳۹۱ ساعت ۴:۱۵ بعد از ظهر در دسته غزل ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

از یاد رفته

اکبر شیرازی

از یاد رفته

فروردین ۱۷م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

ازیاد رفته

برباد رفته

با زهر شیرین

فرهاد رفته

این شعر در تاریخ پنجشنبه, فروردین ۱۷م، ۱۳۹۱ ساعت ۳:۴۹ قبل از ظهر در دسته رباعی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

غزل من

اکبر شیرازی

غزل من

فروردین ۱۷م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

خسته شدیم ما دگر حوصله مان به سر رسید

آمدی و به مقدمت فصل خزان به سر رسید

خدای مهربان ما خواند غزل برای ما

موسم غم تمام شد دلهره مان به سر رسید

**************

بعد از دوسه ماه با بهره گیری از توضیحات استاد حاکی

رباعی بالا را بصورت زیر بازنویسی می کنم:

با این توضیح که این رباعی بعد از بدنیا آمدن غزل در آذرماه گفته شده بود

**************

خسته شدیم ما دگر حوصله ها سر آمده

فصل خزان شد آمد و ولوله ها سر آمده

خدای خوب و مهربان هدیه به ما داد غزل

غم به کناره رفته وغائله ها سر آمده

 

این شعر در تاریخ پنجشنبه, فروردین ۱۷م، ۱۳۹۱ ساعت ۳:۱۳ قبل از ظهر در دسته دو بیتی ارسال شده است.
ادامه نوشته