بزرگی و لطافت
بزرگی و لطافت
گفتا به من بزرگی ، چون می رسد بزرگی ، نازک شود دل ما
ای دوستان جانی حقا که راست می گفت استاد قابل ما
با کمترین بهانه دل می شود شکسته از دست دوست خسته
ای کاش درک میکرد روح لطیف ما را فرد مقابل ما
گفتا به من بزرگی ، چون می رسد بزرگی ، نازک شود دل ما
ای دوستان جانی حقا که راست می گفت استاد قابل ما
با کمترین بهانه دل می شود شکسته از دست دوست خسته
ای کاش درک میکرد روح لطیف ما را فرد مقابل ما
| بهترین شعر | ||||||||||||||
| امام على سلام الله علیه : | ||||||||||||||
| خَیرُ الشِّعرِ ما کانَ مَثَلاً؛ | ||||||||||||||
| بهترین شعر، آن است که مَثَل شود | ||||||||||||||
| شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: ج ۲۰ ، ص ۳۳۶ | ||||||||||||||
با یاد و اجازه ی حضرت سعدی علیه الرحمه
————————
با مدعی اش گوی که کاوش ننماید
برکام از آن حوریه دلخوش ننماید
بایاد رخ یار شود خاطرمان شاد
“ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید“
** ***** **
این خانه به یاد تو چنان باغ بهشت است
ازعشق تو هر ذره چنین پاک سرشت است
هرگز تو به زیبائیه خود شک نکن ای دوست
“معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است“
البته شعر من ربطی به حدیث امام علی علیه السلام نداشت ولی چون در این سایت برای مطالب مشابه محلی وجود ندارد ابتدای شعرم آوردم که فضای اضافی نگیرد و پیامش را برساند . هرچند که شعر سعدی علیه الرحمه که بنده به آن استناد کرده ام به نظر بنده این ویژگی را دارد.
خاطراتی خوب و یکدست همه سرتاسر
دوستانی همگی خوب یک از یک بهتر
هرکجا بزم صفا بود تورا یادم بود،
هر کجا مهر و وفا هست مرا یادآور….
صدیق من که مهر تو کند رَها رفیق من
ز غم و پیش نور تو شوم سُها، شفیق من
شفیق و بی ریای من، چو شکّر است شعر تو
ز شرم لطف تو رضا شود کَها، صدیق من
۹/مهر/۱۳۹۱ / ۱۳ ذی القعده ۱۴۳۳
رضا
کَها = خجل و شرمنده
با سلام از آنجا که در نظرات نمیشد برجسته و رنگی کرد پاسخی که برای شعر آقای حمیدرضا کریمی یزدی نوشتم را اینجا می آورم
————————–
رها زغم کند مرا شعر قشنگت ای رضا
رضا بُوَد پناه تو دوست خوش لحجه ی ما
ما ز طنین شعر تو والهء گنبد طلا
طلاست جمله جمله ات ای که ز کینه ای رها
کاهدان باز است و من خوابیده ام،
هان دزدِ ناشی!
هرچه می خواهی ببر ،
حالِ نگهبانی ندارم…
——————–
کاهدان باز است و من خوابیده ام،
خوابهای خوب و شیرین دیده ام
من ز حال و روز خود هر روز وشب
پیش کاه و کاهدان نالیده ام!
نیست حالی تا نگهبانی دهم
من به دور خویشتن تابیده ام
دزدِ ناشی! خوش زدی در کاهدان
من به اقبال بدت خندیده ام
هرچه می خواهی ببر ای بدگهر
نسخه ات را من کنون پیچیده ام

با سلام
برای غزل که وقتی می بینمش درد و غم فراموشم میشه
لطفا ایرادات و پیشنهادات زیباتون رو بفرمائید تا اصلاحش کنم
=====================
دوش دیدم که ملائک دراین خانه زدند
رنگی از کاخ به این خانه ی ویرانه زدند
چونکه در را بگشودم ملکی ظاهر شد
خانه از درد و غم و رنج و بلا طاهر شد
تا من آغوش به رویش بگشودم آن دم
آمد آن شاه، غزل ، روح مجدد دادم
شود هر روز غزل شیرین تر از دیروز
همچو طوطی بشود خوش سخن و دست آموز
سرِ ما گرم به شیرین سخنی ها گردد
غافل از خویشتن و ما و منی ها گردد
بکند مست مرا دخترکِ همچو عسل
غافل از طی شدن عمر شوم پیش غزل
ای خدا شکر تو را جسم مرا جان دادی
یک پری روی به من شادوغزل خوان دادی
تو خودت حفظ نما این که سپردی به منش
از همه درد و بلا ، چشم حسود چمنش
ادامه دارد …..
این شعر در تاریخ چهارشنبه, مهر ۵م، ۱۳۹۱ ساعت ۵:۲۱ قبل از ظهر در دسته مثنوی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
بدنبال اعلام مدير گوگل، مبني برعدم توقف پخش فيلم توهين آميزبه پيامبر(صل الله علیه و آله و سلم)، اقشار مختلف مسلمانان براي نشان دادن اعتراض خود ، استفاده از جستجوگر گوگل وسایت یوتیوپ را در تمامی کشورهای اسلامی ، بمدت حداقل دو روز (٣و۴ مهر) تحريم كرده اند- طبق پيش بيني ، انتظار مي رود خسارتی که از این کار به شركت گوگل وارد خواهد شد به ٢١٠ ميليون دلاربرسد-
لطفا پخش كنيد تا حركت درخورتوجهی در دفاع از پيامبر عزيزمان كرده باشيم.