ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
ای خداوند یکی یار جفاکارش دهتا بداند که شب ما به چه سان می​گذردچند روزی جهت تجربه بیمارش کنببرش سوی بیابان و کن او را تشنهگمرهش کن که ره راست نداند سوی شهرعالم از سرکشی آن مه سرگشته شدندکو صیادی که همی​کرد دل ما را پارمنکر پار شده​ست او که مرا یاد نماندگفتم آخر به نشانی که به دربان گفتیگفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیردبس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش دهغم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش دهبا طبیبی دغلی پیشه سر و کارش دهیک سقایی حجری سینه سبکسارش دهپس قلاوز کژ بیهده رفتارش دهمدتی گردش این گنبد دوارش دهزو ببر سنگ دلی و دل پیرارش دهببر انکار از او و دم اقرارش دهکه فلانی چو بیاید بر ما بارش دهرو بجو همچو خودی ابله و آچارش دهور کنی مست بدین حد ره هموارش ده