امشب بعد از یکسال و چند روز اومدم مطلبی بنویسم ..... داشتم عکسای قدیمی ام رو نگاه می کردم یه عکسی رو پیدا کردم سال ۱۳۵۹ در مقابل منزلی که بچه های گردان ۹ (محافظای امام) مستقر بودند با شهید عزیز مکاری انداخته بودم . مکاری همون دوست صمیمی و بی ریا و بی ادعایی که هیچوقت ازش هیچ گلایه ای نشنیدم . همان عزیزی که وقتی به تهران آمدم دیدم عکسش به دیوار محله نشان از شهادتش میدهد .
در این عکس که هنگام دستبوسی امام راحل گرفته شده شهید مکاری حضور داره وقتی به او گفتم عکسی از تو با امام دارم خیلی خوشحال شد و گفت برایم بیاور وقتی برایش آوردم چپ چپ نگاهم کرد و گفت من فکر کردم وقتی دست امام را می بوسیدم عکس انداختی ....
مکاری عزیزی بود که بعد از جنگ بدون انتظار از کسی یا دستگاهی با کمک دستان توانای خود و با انجام کارهای فنی کسری بودجه زندگی اش را جبران می کرد . مکاری عزیزی بود که بر اثر عوارض جنگ و بعد از جنگ در سالهای آخر عمر نازنینش چشمان بشاش و امید بخشش کم سو شده بود و دیگر زشتی های دنیا را نمی دید . فقدان این عزیز را به همه دوستان و همرزمان و همکاران و آشنایانش مخصوصا خانواده محترمش علی الخصوص همسر گرامی اش تسلیت می گویم . یادش بخیر سالهای آخر عمر همیشه او را می دیدیم که با همسر فداکارش که تا آخرین لحظه مونسش بود در کوچه خیابانهای شهرک مثل لیلی و مجنون قدم می زدند و پیاده روی می کردند . یادش گرامی و روحش شاد
وقتی داشتم دنبال مطلبی از شهید مکاری می گشتم عکسی از حاج آقا ثمری دیدم که در حال دست بوسی امام خمینی (ره) بود . تا وقتی این عکس رو ندیده بودم باورم نمیشد این جوانی که در حال بوسیدن دست امامه آقای ثمریه که اونم از بچه های گردان۹ بوده ..... یاد باد آن روزگاران یاد باد ....
+ نوشته شده در جمعه بیست و ششم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 1:25 توسط اکبر شیرازی
|
رازى است درون آستينــــم رمزى است بـرون ز عقل و دينم در زمره عاشقان سر مست بـــى قيــد ز عــــار صلح و كينم در جـرگـه طيــــر آسمـــانم در حـــلقــه نــــمــلــه زمينـــــم در ديده عـــاشقان، چنــانم در مــنظـــــر سالـــكـان، چنينـم دلبـــــــــاخته جـــــمال يارم وارستــــــه ز روضــــــه بــــرينم با غــــــمزه چشم گلعذاران بيــــــزار ز نـــــاز حـــــور عــينـم گــويم به زبـان بىزبـــــــانى در جمــــــع بتــــان نــــــازنينـم امام خمینی (ره)