از یاد رفته

اکبر شیرازی

از یاد رفته

فروردین ۱۷م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

ازیاد رفته

برباد رفته

با زهر شیرین

فرهاد رفته

این شعر در تاریخ پنجشنبه, فروردین ۱۷م، ۱۳۹۱ ساعت ۳:۴۹ قبل از ظهر در دسته رباعی ارسال شده است. شما می توانید دیدگاهتان را بنویسید.
ادامه نوشته

غزل من

اکبر شیرازی

غزل من

فروردین ۱۷م، ۱۳۹۱ | شاعر: اکبر شیرازی

خسته شدیم ما دگر حوصله مان به سر رسید

آمدی و به مقدمت فصل خزان به سر رسید

خدای مهربان ما خواند غزل برای ما

موسم غم تمام شد دلهره مان به سر رسید

**************

بعد از دوسه ماه با بهره گیری از توضیحات استاد حاکی

رباعی بالا را بصورت زیر بازنویسی می کنم:

با این توضیح که این رباعی بعد از بدنیا آمدن غزل در آذرماه گفته شده بود

**************

خسته شدیم ما دگر حوصله ها سر آمده

فصل خزان شد آمد و ولوله ها سر آمده

خدای خوب و مهربان هدیه به ما داد غزل

غم به کناره رفته وغائله ها سر آمده

 

این شعر در تاریخ پنجشنبه, فروردین ۱۷م، ۱۳۹۱ ساعت ۳:۱۳ قبل از ظهر در دسته دو بیتی ارسال شده است.
ادامه نوشته

شهید مکاری

مطلبی به نقل از وبلاگ گلعذاران
سلام

امشب بعد از یکسال و چند روز اومدم مطلبی بنویسم ..... داشتم عکسای قدیمی ام رو نگاه می کردم یه عکسی رو پیدا کردم سال ۱۳۵۹ در مقابل منزلی که بچه های گردان ۹ (محافظای امام) مستقر بودند با شهید عزیز مکاری انداخته بودم . مکاری همون دوست صمیمی و بی ریا و بی ادعایی که هیچوقت ازش هیچ گلایه ای نشنیدم . همان عزیزی که وقتی به تهران آمدم دیدم عکسش به دیوار محله نشان از شهادتش میدهد .

در این عکس که هنگام دستبوسی امام راحل گرفته شده شهید مکاری حضور داره وقتی به او گفتم عکسی از تو با امام دارم خیلی خوشحال شد و گفت برایم بیاور وقتی برایش آوردم چپ چپ نگاهم کرد و گفت من فکر کردم وقتی دست امام را می بوسیدم عکس انداختی ....

مکاری عزیزی بود که بعد از جنگ بدون انتظار از کسی یا دستگاهی با کمک دستان توانای خود و با انجام کارهای فنی کسری بودجه زندگی اش را جبران می کرد . مکاری عزیزی بود که بر اثر عوارض جنگ و بعد از جنگ در سالهای آخر عمر نازنینش چشمان بشاش و امید بخشش کم سو شده بود و دیگر زشتی های دنیا را نمی دید . فقدان این عزیز را به همه دوستان و همرزمان و همکاران و آشنایانش مخصوصا خانواده محترمش علی الخصوص همسر گرامی اش تسلیت می گویم . یادش بخیر سالهای آخر عمر همیشه او را می دیدیم که با همسر فداکارش که تا آخرین لحظه مونسش بود در کوچه خیابانهای شهرک مثل لیلی و مجنون قدم می زدند و پیاده روی می کردند . یادش گرامی و روحش شاد

وقتی داشتم دنبال مطلبی از شهید مکاری می گشتم عکسی از حاج آقا ثمری دیدم که در حال دست بوسی امام خمینی (ره) بود . تا وقتی این عکس رو ندیده بودم باورم نمیشد این جوانی که در حال بوسیدن دست امامه آقای ثمریه که اونم از بچه های گردان۹ بوده ..... یاد باد آن روزگاران یاد باد ....

نصراللـه

سلام

سلام بر حسین (ع) - لعنت بر یزدید !!!

سلام بر شهیدان

آقا نصرالله سلام

منو یادته ؟

البته حق داری

سال ۶۰ کجا و آستانه ی سال ۹۰ کجا ؟

سی سال یعنی یک عمر کامل

اونم توی کوران حوادث

توی فراز و نشیبهای روزگار و زندگی

جو و فضای امروز کجا شور و حال اون روزا کجا؟

تو با اون روح ملکوتی و اون روحیه ی شهادت طلبی

شاید اگه زنده هم بودی باز منو یادت نمی اومد

اون روحیه کجا و این وابستگی به دنیا کجا ؟؟؟

سپاه ورامین سالهای ۵۸ تا ۶۰ رو یادت میاد ؟

البته که یادت میاد چون اون دوران دورانی بود که تو توش بودی

نورانیت و معنویت تو و اسدالله و بقیه رفقای شهیدمون رو داشت

راستی سلام به همه شون برسون ...

هنوز منو یادت نیومده ؟

یادت میندازم

منم اکبر

اکبر شیرازی .... توی سپاه ورامین سال ۵۸ تا ۶۰

این عکست رو شاهد میارم تا یادت بیاد :

شهید نصرالله پازوکی

خوب نگاش کن .....

خوب معلومه که یادته این عکس رو کی و کجا گرفتی

ولی یه چیزیش رو شاید یادت نباشه

وقتی اومدی گفتی عکس انداختم

و عکست رو به من نشون دادی

یادته چی گفتم ؟

گفتم نصرالله خدائیش عجب عکسی انداختی

جون میده برای شهید شدن

تو هم گفتی ای بابا ما که لایق نیستیم

از همین تعارفایی که همه بچه هایی که شهید شدن کردند

گفتم یه چیزی پشت عکست بنویس و یادگاری بده به من

تا اگه شهید شدی به همه بگم این شهید خوش تیپ دوست من بوده

خندیدی و فورا پشت عکست اینا رو نوشتی !!!! :

دستخطط رو نگه داشتم برای همینکه اگه یادت رفت سند داشته باشم

حالا که خط خودت رو دیدی دیگه نمیتونه یادت نباشه

یادت اومد ؟؟؟؟  میبوسمت

فقط یادت اومد کافی نیستا

من اگه دوست و رفیق و آدم خوبی بودم که به تو نیاز نداشتم

چون بد شدم و چون از اون فضاها دور افتادم

چون دیگه اون شور و حال رو ندارم

محتاج تو و سایر دوستان هستم

خجالت نکش بخاطر بد بودن من

برو پیش دوستای خودت

برو پیش شهدای کربلا و شهدای بزرگ تاریخ

ازشون بخواه بگو وساطت کنن تا حضرت علی(ع)

یا خانومش یا هر کدوم از بچه ها و نوه هاش

پیش خدا ضمانت کنن گناهای کوچیک و بزرگم رو پاک کنه

با اینهمه بار گناه اگه بیام اونجا پیش شما ها شرمنده بشم خوبه ؟

شما آخر رفاقت بودید و هستید

میدونم دوس ندارید رفیقتون حتی اگه خطاکار باشه

وقتی میدونه که خطاکاره خجل باشه

شما آخر رفاقت هستید

رفاقتتون رو کامل کنید

باشه ؟

به اسدالله سلام ویژه برسون

به بقیه دوستان هم سلام برسون

قربانت

اکبر

 

یار جفاکار

ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
ای خداوند یکی یار جفاکارش دهتا بداند که شب ما به چه سان می​گذردچند روزی جهت تجربه بیمارش کنببرش سوی بیابان و کن او را تشنهگمرهش کن که ره راست نداند سوی شهرعالم از سرکشی آن مه سرگشته شدندکو صیادی که همی​کرد دل ما را پارمنکر پار شده​ست او که مرا یاد نماندگفتم آخر به نشانی که به دربان گفتیگفت آمد که مرا خواجه ز بالا گیردبس کن ای ساقی و کس را چو رهی مست مکن دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش دهغم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش دهبا طبیبی دغلی پیشه سر و کارش دهیک سقایی حجری سینه سبکسارش دهپس قلاوز کژ بیهده رفتارش دهمدتی گردش این گنبد دوارش دهزو ببر سنگ دلی و دل پیرارش دهببر انکار از او و دم اقرارش دهکه فلانی چو بیاید بر ما بارش دهرو بجو همچو خودی ابله و آچارش دهور کنی مست بدین حد ره هموارش ده

یاد باد آن روزگاران یاد باد

سلام

یادش بخیر

اوایل انقلاب رو میگم

قبل از جنگ

شور و حالی بود

هر کسی دوس داشت هر طور میتونه خدمتی به مردم و کشورش بکنه

هیچ کسی برای خوش اومدن کسی کاری نمی کرد

ریا و ریاکاری فی ذاته زشت بود

کسی برای رسیدن به جایی و مقامی کاری نمی کرد

این کسی هایی که میگم منظورم بیشتر قشر جوان و قشر انقلابی بود

کسانی که با شور و حال و ایمان و اعتقاد و باورهای خودشون انقلاب کرده بودند

وگرنه کسانی هم بودند که با همه چی مخالف بودن ولی طرد بودند انصافا

جوٍ غالب توی اون دور و زمون جو انقلابی بود

اسلام و ایمان و اعتقاد مردم توی قلب و یقینشون بود

کسی دوس نداشت تظاهر به دینداری بکنه

بلکه دیندارهای واقعی دوس داشتند طوری عمل کنند که دیگران از عمل اونا شیفته ی دین بشن

اوایل انقلاب خیلی کم و کاستیها بود ....

خیلی مشکلات بود

خیلی مسائل بود

ولی این روحیه های با صفا همه مشکلات رو تحت الشعاع خودش میگرفت

الان اوضاع و احوال ما چطوره ؟

سعی نکنیم به دیگران خرده بگیریم و خودمون رو داخل حصاری بدونیم که هیچ اشکالی بهش وارد نیست

سعی کنیم وقتی هیچکس غیر از خودمون و خدای خودمون نیست

وقتی که تنهای تنها هستیم

به خودمون فکر کنیم

ما چطور هستیم؟

تصمیما و کارامون دلیل اصلیش چیه؟

اگر بنا باشه پرده ها کنار بره ما چکاره ایم؟

خدایا چنان کن سر انجام کار .............. تو خشنود باشی و ما رستگار

تولد امام رضا مبارک

بابا سلام

خوبی؟

خیلی بی معرفتم ؟

میدونم

دیر دیر مینویسم

ولی معنیش این نیست که یادت نیستم

مگه میشه یه نماز بدون یاد تو بخونم؟

بابا دیروز هشت هشت هشتادوهشت بود

اومدم سر خاکت

سلام کردم

تولذ امام رضا رو تبریک گفتم

نمیدونم وقتی میام جواب میدی یا خجالت میکشی از بس بد هستم

بابا مبدونی که بعد از تو من زنده مانی میکنم نه زندگانی

ولی عیب نداره راضی هستم به رضای خدا

راستی بابا یادته قول داده بودم با مامان ببرمتون مشهد

دیدی بردم ولی تو رفته بودی

فقط مامانو بردم

کبوتری که همه جا دنبال جفتش میگشت

بعدش هم وقتی گفت دوس دارم برم پیش خواهرش و سلامش رو برسونم

توی ایام تولد حضرت معصومه جمعه هفته قبل یعنی یکم آبان جور شد

از طرف شهرکمون و هیئت دعای ندبه ثبت نام کردن منم فورا اسم مامانو نوشتم

بعدش با خواهرام و مامان و خانومم و خواهرش رفتیم قم

از اولی که رفتیم تا آخرش یاد تو بودیم

یاد اون دفعه که گفتی نذر کردی من ببرمت قم !!! با شوخی گفتی

ولی خیلی به دلم نشست

این دفعه مامان بود و جای خالیه تو

خیلی وقت بود میخواستم بیام برات بنویسم

ولی نمیدونم چرا نمیتونم بنویسم

در مورد مشهد و قم هم خیلی میخوام بنویسم

سعی میکنم مفضل تر بنویسم

فعلا کاری نداری؟

عیسی ابن مریم

نشسته بود وسط کوچه کنار بچه‌هایش گریه می‌کرد. موسی پرسید: چرا گریه می‌کنید؟ زن گفت: تو هم مثل بقیه می‌پرسی و می‌روي! موسی دوباره پرسید. زن جواب داد: بچه‌هایم بی پدرند، گاومان هم مرده، به نان شب محتاجم. ایستاد کنار کوچه و شروع کرد به نماز خواندن. زیر لب چیزهایی گفت و چوب را برداشت و زد به گاو. حیوان خودش را تکان داد و بلند شد. زن بدنبال موسی دوید و صدا زد: تو عیسی بن مریم هستی؟ موسی پاسخ داد: عیسی ابن مریم نه! موسی بن جعفر

چرا نظر نمیدید؟

سلام

آهای آشنا

آهای غریبه

آهای دوست

آهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای عمو

چرا نظر نمیدید؟

میائید میخونید یه کلوم حرفی چیزی بگید دلخوش کونک باشه

فرصتها میگذرند مثل ابرها .....

سلام

بعضی چیزا هست که آدم روزمره باهاشون سروکار داره ولی دقت بهشون نمیکنه

مثلا خیلی پیش اومده که توی ماشین در حال حرکت باشیم و به یک نقطه دور

خیره بشیم و فکر کنیم اوووووه چقدر دوره .... و بریم تو فکر که چقدر طول میکشه

بهش برسیم ..... بعدش میرسیم و ازش دور میشیم و همونطور از پشت سر ریز میشه

تا محو میشه و بعدش با گذشت زمان کلا فراموش میشه .....

وقتی داریم میریم کوه هرچی میریم بالا نمیرسیم و فکر میکنیم چقدر زیاده مسیرش

خسته میشیم ولی بالاخره میرسیم و برمیگردیم و زمان میگذره اگه فراموش نکنیم

میشه جزو خاطراتمون ......

راست راستی اینی که داره به همین سرعت میگذره عمر ماست ؟؟؟؟؟؟؟

چهل سال پیش کجا بودیم ؟ چهل سال دیگه کجا هستیم ؟؟؟؟؟؟؟

به چی فکر میکنیم ؟ به کجا میخواهیم برسیم ؟

منی که اصلا فکر نمیکردم باشم و نبود بابا رو ببینم .....

با چه سرعتی داره زمان از دست دادنش دور میشه ....

دنیای بی رحم و بی وفایی که به یک تار مو بنده و از دست میره

ارزشش رو داره که دلی رو از خودمون برنجونیم ؟؟؟؟؟؟

خوش بحالت بابای نازنین که همه درد و رنجها رو بجان خریدی

ولی دلی رو از خودت نرنجوندی .......

باباجون دنیا گذشت ..... با همه پستی و بلندی هاش

ولی اونی که باقی موند خاطرات زیبا و فراموش نشدنی از تو

بچه بدی هستم که نمیای به خوابم؟

بیا و هرچی دوس داری بهم بگو

بیا و خبرای تازه برام بیار

بیا و کمکم کن تا خوب بشم

اجازه بگیر گاه گاهی سر بزن

کمک کن تا هنوز نیومدم پیشت خوب بشم

از خدا بخواه با شرمندگی پیشت نیام

دوستت دارم بابای عزیز تر از جان

برای من تو همیشه زنده ای ...