چندی پیش بانوی فرهیحته و ادیب سرکار خانم فاطمه جهانباز نژاد در سایت غزلسرا عضو شده و به فعالیت پرداختند که نور امیدی در دل ما روشن شد که این بانوی بزرگوار در هدایت این سایت ما را یاری خواهند کرد که متاسفانه با دسیسه های کودکانه ای ایشان را رنجاندند و ایشان از غزلسرا کوچ کردند . در طول مدتی که در غزلسرا بودند یک مناظره جالبی در زیر یکی از اشعار ایشان بصورت اتفاقی بین بنده و ایشان در گرفت که بدلیل حذف آنها در آنجا بعنوان یادگاری نگهداشته و در اینجا منتشر میکنم :

ابتدا شعر زیبای ایشان به نام بوس قبل از شام را می آورم و اولین جواب من به ایشان

و هر کدام از این مناظرات را در یک ژست جداگانه خواهم گذاشت :

بوس قبل شام ۱۹مهر۱۳۹۲ شاعر: فاطمه جهانبازنژاد

واسه اون چشمای شرقی، یه سبد بهار میارم

وسط یه شعر تازه، سه تا بوسه جا میذارم

فاصله هرچی که باشه رو لبم زودی میشینی

پای اون درخت سیب‌ ات، حس دستامو می‌کارم

حس دستام کمی ساده س: عین یه بچّه ی لوسه

سرشُ میذاره آروم تا که شونه‌تُ ببوسه

تو ببخش اگه یه وقتی بوسه‌هاشُ جا گذاشته

لای بوس قبل شام ِ دوستیای خاله خرسه

دل پیاده میشه آخر وسط ریلای آهن

مث گوسفندای زخمی/ یه قطار ِخون / دلِ من

بالای تخت قطاری هنوزم می‌پری آروم

خبر از پایین نداری توی این روزای روشن

خون همه متنُُ گرفته تو هنوز حاشیه‌داری!

چشامُ بستم که شاید رفتنم رو تاب بیاری

نگران نباش عزیزم، واسه ابرا آبرو باش

آخه شاید فرجی شه سهمی از چشات بذاری

همه جا تاریکه اما هق هق ات ته نکشیده

ستون روزنامه / دیروز / خبرای برگزیده:

حاجی/ لک لک شده از بس لای چنگولای گرگش

شهوتِ قایق و قافِ یه پرنده پر کشیده

سر ِ تو به درد اوردم توی لب‌خونی مرجان

لا به لای واژه‌هایی که مث خودم یه تنهان

جا بذار دوباره بازم منو توی شهر دریا

وسط ستاره‌هایی که همش تو کف دریان

قصّه از اونجا شروع شد که دلم هواتو کرده

هوای پاییز اینجا بدون چشات چه سرده

پنهونی پشت نقاب هالووین .. هل شدی اما

طوطی داش آکل اینجا گم شده، پی ات میگرده